loading...
نوکرانه ــ پایگاهی برای هم اندیشی و انتظار
نوکر بازدید : 14 سه شنبه 18 تیر 1392 نظرات (0)

بحر طویل در فضائل حضرت علی ابن‌موسی‌الرضا (ع)

ابتدای سخنم نام خدایی است که غواص خرد با همه فهم و فراست به یم فکرت اگر غوص کند مدت بسیار بخواهد گهری از صدف مرحمت او به کف آرد نتواند کرمش غرقه‌ی گرداب بلا را سوی ساحل بکشاند ز وفا گم شده‌ی جور و ستمدیده‌ی بیچاره‌ی آواره‌ی بی برگ و نوا را به مطالب به مراتب به مقاصد به مشاهد به مساکن به مواطن به دو پیغمبر نامی زوفا ساغری از آب بقا داده که در بحر و بر آن کس که گرفتار شود در خطری یاوری و در حق آن کس پدری کرد و به مقصود رسانند حکیمی است که چون حکمت او مقتضی آید که کند حکمت خود ظاهر و پیدا تن شخصی به بحار الم اندازد و در ورطه‌ی غم رحمت او تخته‌ای از زورق بشکسته فرستد که مر، آن شخص به دو دست زند تا نچشد زهر فنا را.

***

بود یک مرد پسندیده‌ی بگزیده‌ی نیک و بد گردنده فلک دیده که در دور زمان، سود و زیان، دیده بسی مثل نبودیش کسی مرد گزین، بحر و بر روی زمین، داشت همه زیر نگین، ساز سفر ساز، به امید حق انباز، بدش اقشمه ممتاز، چنان مرغ به پرواز، به شیب و به فراز آمده بهر سفر بحر شد او عازم و موجود مطاعی که بدش لازم آهنگ سفر کرد و شد از خاک وطن دور، به سر ز آتش سودای سفر شور، سفینه به سوی آب کشانید چنان باد دوانید مکان کرد به دریا، چه ز دریا بسرایم که در او بود ز یک موج دو صد فوج ندم درد و الم ظاهر و پیدا و ز عرضش نتوان فرض و ز طولش چه کنم عرض دو صد حلقه‌ی سیماب، ورا بود به گرداب، چو مستان شده او عربده جو نادرگو زهره‌ی خاک شده آب از او دل به تب و تاب از او، همچون جمل کف به لبش بود هویدا کربش چین به جبین بر سر کین وه زترشرویی آن کان شدی زهره جان موجه‌ی او، کرد چه سر نوح از او، کرد حذر داغ دل ساحل از آن بود هویدا وعیان نغمه‌ی موجش به فنون برده ز سر هوش برون شد به خیالش چو سمک، گفت همین است فلک، آب دو صد رود از او بود به بدرود از او بحر معلق زکفش منفعل آمد، صدفش عاقل و دیوانه پرید از سرشان هوش، که در زورق آن بحر گذراند به یک مرتبه پا را.

***

آن هنرمند به کشتی چو مکان کرد در آن بحر روان، کرد و خرد آه و فغان، کرد چو لختی بگذشتی ز قضا باد مخالف بوزیدن شد و زو دل گرم طپیدن که به یک مرتبه از چار طرف موج به موج آمد و در موج نهنگان بلا منتظر مردم کشتی که به خوبی و به زشتی همه را طعمه‌ی خود کرده که ناگاه یکی موج به موج آمد و زد بر کمر کشتی بشکسته دل طایفه‌ی خسته‌ی از قید جهان رسته، به اقلیم بقا بار سفر بسته، هر آن چیز که بد غرقه‌ی گرداب فنا مرد هنرور به شنا آمده و روی توکل به خدا کرده یکی گفت همی لاتخفش، تخته‌ی بشکسته کشتی به کفش، آمده یا بخت بدو رخت کشانید چو طفلان که به بازی شده آن چوب ورا مرکب تازی شده بر چوب سوار و به یمین و به یسار آمده با زوزق بی‌لنگر و بی شرطه در آن ورطه، سیه روز و به سرشب به سرآورده به ساحل برسانید و شد آن مرد زبازی فلک خیره که او را شده چیره به زبان شکر خدا کرد بیان گشت روان تا به جزیره چه جزیره که شد از دیدن آن دیده‌ی هر پیر و جوان تیره زاشجار و زانهار وزاثمار فزون تا به کنون دیده‌ی آن مرد ندیده به شجر زامر خدا بلبل شیدا به نوا طوطی و قمری زپی جلوه‌گری، زاغ زخود گشته بری، رفته به که کبک دری ، سار برآورده نوا، مرغ سحر نغمه سرا، باز همانندهما، اوج گرفته به هوا، ریخت زبس مانی چین، نقش همامش به زمین، هدهد فرخنده لقا، آمده از شهر صبا، بافر و شاهین ز شعف هر طرفی کرده بیان شکر خدا را.

***

آن جوان مرد زنویافته جان سوی جزیره چو روان شد، همه دم حمد حقش ورد زبان شد، به جوانب نگران شد، همه جا صنع خدا دید، به پنهان و ملا دید، به صبح و به مسا دید، یکی روز ز تنهایی خود کرد بنا نوحه و زاری ، زنی از جوف درختی به نوا شد پی یاری، چو نوا مرد شنود آه برآورد که ای صاحب افغان، به حق ایزدمنان، ملکی یا که تو انسان؟ منما روی تو پنهان، زمن مضطر حیران، که چنان مهر درخشان، رخ ماهی شده تابان، که یقین روضه‌ی رضوان، نُبدش جور بدینسان، رخ او بود گلستان، لب او غنچه‌ی خندان، شدش از موی پریشان، به جهان او بود گلستان، لب او غنچه‌ی خندان، شدش از موی پریشان، به جهان مشک شد ارزان، چو قدش سرو به بستان، نبُدی شد چو خرامان، نگران مرد سخنران، چو بدان خوش لب و دندان، بشد از چشم شدش جان، غم آن موجه‌ی طوفان، همه از یاد شدش هان، زکمانخانه‌ی ابروی کجش جست یکی تیر قضا بر دل آن مرد مهین آمد و بنشست کشید آهی و مدهوش شده بعد زمانی چو به هوش آمده گفت ای دُر رخشنده بگو کیستی و خوف تو از چیست که در جوف شجر خوش متمکن شده‌ای زن به جوابش ز وفا گفت که من دخت بزرگانم و از مرد هراسانم و روزی گذر افتاد به عمانم و کشتی که در او بود مکانم بشکست و به یکی تخته زده دست و زغم رسته و خود را سوی این منزل نیکو برساندم بود الحال بسی سال که من یکه و تنها، به همین منزل و مأوا، شده‌ام ساکن و از شهر و مواطن خبری نیست مرا چون بکنم زآنکه نباشد به جهان چاره قضا را.

***

مرد گفتا که تو گستاخ ازاین شاخ به زیر آی و بیاسای که بگذشت که فردی شده وقتی زن مردی و اگر میل تو باشد به طریقی که بود شرع پیمبر، به حباله منت ایدر، به در آرم تو زن من  شدمت شوی بشوی از رخ خود گرد الم، دور کن از خویش ندم، زن به جز از این نبدش چاره به زیر آمد و آن زن شد واین شوی زمانی به هم آورده به سر، خالق اکبر دو پسر، کرده کرامت رخ آن هر دو، قمر لب چو شکر قد چو صنوبر، به یکی روز پسرها ز پدر حال بپرسیده پدر قصّه بیان کرد که ما راست دیاری که در او هست بسی‌اقشمه و البسه واطعمه و امتعه از گردش افلاک گرفتار شد استیم دراینجا پسران کرده تمنا ز پدر خیز تو ما را بسوی کشور خود بر، پدر از بهر دل آن دو پسر، زورقی از چوب و خس و خار بیاراست به خوبی رسنی سخت بر او بست، رسن را به کف همسر خود داد و با هر دو پسر کرد به کشتی چو مقر، موج در افتاد به دریا و رسن از کف زن گشت رها باد به زورق بوزید و شده در آب روان، زن به جزیره به غم و آه و فعان، ماند قضا کشتی مرد و دو پسر راند پس از چند صباحی سوی ساحل برسیدند، در او رخت کشیدند، بدی مرد به فکر زن و آن هر دو پسر، گرم ابر شیون تا اینکه یکی  روز بگفت هاتف غیبش زوفاگیر تو دامان شه طوس رضا را.

***

مرد بخرد پی این مقصد عظمی، به سوی طوس روان با پسران اشک فشان گشت وبه غم بود هم آغوش، ببردی پسران را به سر دوش، بکابود رفیقش، بنوردید طریقش، به طریقی که نمی‌بود ازاو صعب تر آمد به طرق شب شد و او دور ز مردم شد و محروم زانجم شد و ره گم شد وابر سیهی آمد و بارید، بسی رعد بغرید، به فریاد و فغان گفت به سلطان خراسان، که بکن مشکلم آسان، نه من زار ز زوّار تو هستم، تو نگیری ز چه دستم، ز شه طوس اشاره به یکی خادم خود شد که مناره بنما زود چراغان ، که شد اینک به بیابان، غم زوّار پیاده ز همه خلق زیاده زوفا خادم شه آمد و گلدسته چراغان بنمود و در احسان بگشود آنکه رهش گم شده بود روشنی‌اش دید سوی طوس روان شد ز قضا باد وزان گشت چراغی که به گلدسته‌ی شه بود فروزان شده خاموش، برفت از سر آن مرد حزین هوش، که گردید دوباره ز شه طوس اشاره به چراغان مناره غرض این واقعه رو داد سه نوبت، که شه روم برافراشته رایت، زوفا خادم شه گفت که الحال مستقبال به زوّار نمایم، به جلال خود از آن قدر وجلالی که ورا هست فزایم، به رهش آمد ایستاده او آمد و بر خاک رهش بوسه زد و بر سوی منزلگه خود برد و غمش خورد و شد آن مرد حزین با پسران درحرم محترم خسرو دین، بوسه همی زد به زمین دید چو آن روضه که می‌بود به از خلدبرین، گشت در او خاک نشین، سر بنمود او زالم نوحه و افغان و بکا را.

***

چون که شب آمد وابواب حرم بسته شد آمد بر او خادم و گفتا که زجا خیز که تا رو سوی منزل بنمائیم، در عیش گشائیم، بگفتا که مرا هست یکی عرض بدین شاه شب ازاین جا به دگر جا نروم تا که از او مطلب خود خواسته، الحال تو برخاسته و روسر خودگیر، زمن عذر تو بپذیر، شد آن خادم و او با پسران مانده به جا دست به دامان شه طوس زد و همسر خود مادر آن هر دو پسر خواست و را، بد به میان راز که ابواب حرم باز شد و خادمکی آمد و گفتا که ترا یک زنی آواز کند خیز و ببین کیست، به تو مطلب او چیست، زجا خاست سوی زن شد ودید او که بود مادر طفلان بسرائید که ای زن به کجا بودی اینجا تو چسان آمده‌ای گفت که من دوش بدم واله و حیران به جزیره که به ناگاه سواری بر من آمده کز نور رخش ارض و سما بود منور، به من غمزده گفتا که زجا خیز که طفلان تو و شوهر تو منتظر روی تو هستند ترا خواسته‌اند از من و باید که ترا من برایشان برسانم، چو از آن سبز قبا این بشنیدم به رکابش زده دستی به ردیفش بنشستم به یکی لمحه از آن بحر گذشتیم و مرا او برسانید بدین جایگه نغز پسندیده و گفتا که ترا شوهر و آن هر دو پسر، کرده در این روضه مقر در برایشان برو شاد و فرحناک بزی گفتمش ای خسرو خوبان تو بگو کیستی این لطف به من کردی و فارغ زمحن کردی و بر وجه حسن کردی و و احسان بنمودی به بسرائید که من یار غریبانم و سر کرده‌ی خوبانم و مسموم ز عدوانم و سلطان خراسانم و گفت این سخنان از نظر من شده غایب تو مکن دامنش از دست رها، تا شودت کام روا، صبح و مسا، مدح‌سرا، شوکه چو «چاووش» از او حاجت خود را طلبی بردر او بار دگر روکنی و خوش نگری بارگه وگنبد و ایوان طلا را.

***

مرحوم محمد کاظم غالب تراش «چاووش» اصفهانی

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سیاسی ـ مذهبی - شعر - نقد و بررسی ـ اخبار مداحی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 17
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 26
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 19
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 19
  • بازدید ماه : 19
  • بازدید سال : 29
  • بازدید کلی : 1,394